بالاخره وب قبلی رو بستم و امدم اینجا با اینکه جای قبلی رو خیلی دوست داشتم ولی دیگه نمی تونستم اونجا بنویسم.
مامان و بابا فردا تشریف می برن مکه نمی دونم چرا این بار انقدر ناراحتم از رفتن مامان دلم می خواد بهش بگم نره دلم واسش خیلی تنگ میشه به نبود بابا دیگه عادت کردم الهی برای مامان جونم بمیرم که قبل از رفتنش داره یه همچین اتفاق هایی امی افته داداشی از دیشب تا حالا تو تخت خوابشه دچار مسمومیت شدید شد صبح بردیمش سرم زد ولی حالش بهتر نشده من هم که این معده درد لعنتی دوباره امده سراغم افسردگی هم همچنان ادامه داره.
دیگه چیزی به اعلام نتایج نمونده از الان استرس گرفتم خیلی بیشتر از وقتی که سر جلسه بودم و منتظر بودم ساعت ۸ بشه و بگن دفترچه های عمومی رو بردارین خوب یادمه که ۱۵ دقیقه اخر فقط داشتم ایه الکرسی رو می خوندم ولی تا دفترچه رو برداشتم و سوال ها رو دیدم تمام اون استرس از بین رفت.
بالاخره مولودی که مامان واسه من نذر کرده بود هم برگزار شد کلی هم خانومی که مولودی می خوند گفت واسم صلوات بفرستن و گفت ایشاا.. که بهترین رشته و بهترین دانشگاه قبول بشی،همه هم موقع خداحافظی کلی بهم انرژی مثبت دادند این مراسم قراره هر سال بر گزار بشه یعنی قراره هر سال کمر من بشکنه.
برای یه شروع تازه
هان ، ای قاصدک.
تو چه میدانی که دست باد به کجا می بردت .
قاصدک شادی تو .
قاصدک رقصانی تو .
قاصدک عاشق شیدایی تو .