سوتی های یک ترم اولی

۴ روز در هفته توی دانشگاه کلاس دارم .  

شبنه،یک شبنه،سه شنبه،پنج شنبه . 

فعلا نمی خوام بگم که چه حسی نسبت به دانشگاه دارم.  

منتظرم ببینم زمان چیزی رو حل می کنه یا نه ؟ 

 

این سه روزی که رفتم دانشگاه کلی سوتی دادم

 

۱.تاریخ تحلیلی داشتم یه کم هم دیر شده بود مونا رو دم در دیدم ازش پرسیدم کدوم کلاسه گفت ۲۹ رفتیم طبقه سوم و اجازه گرفتیم رفتیم تو ، دیدم استاد هی فعل و فاعل و مبتدا و خبر و ... می گه گفتم چون تاریخ اسلام خوب شاید داره مقدمه چینی می کنه اصلا هم نه من نه مونا یه درصد هم احتمال ندادیم که کلاس رو اشتباه امدیم از کنار دستیم پرسیدم که مگه اینجا تاریخ تحلیلی نیست گفت نه اینجا عربی دیگه بماند که ما به چه خجالتی سرمون رو انداختیم پایین امدیم بیرون  

 

۲.سر کلاس زبان قرار شد همه بیان خودشون رو به طور کامل معرفی کنن : 

  1. اسم 
  2. سن 
  3. تعداد اعضای خانواده 
  4. سن پدر و مادر 
  5. شغل پدر و مادر 
  6. رشته  
  7. هدف از امدن به دانشگاه  

بعد از چند نفر استاد به من گفت برم بخونم،من هم رفتم در مقابل دیدگان همه ایستادم و شروع کردم، همه نام و نام خانوادگیشون رو می گفتن ولی من رفتم فقط اسم کوچیکم رو گفتم. تازه نمی دونم چطوری حرف زدم که استاد گفت تو عجب لهجه امریکایی داری!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

۳.   این یکی از همه بدتره خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بــــــــــــــــد با شیما داشتم بر می گشتم خونه دیدم روی سکو های کنار پله ها یکی از بچه ها نشسته وایسادیم یه کم باهاش حرف زدیم اون تیکه معمولا شلوغه چون هم بچه ها میرن و میان و هم اینکه خیلی ها روی اون سکو ها می شینن و حرف می زنن ، خداحافظی کردیم و امدیم بریم من هنوز پام رو روی اولین پله ها نذاشته بودم که یه دفعــــه پام لیــز خورد و تا اخرین پله رو همین طور امدم پایین فک کنم ۴-۵ تا پله بود حالا خوبه  از اول پله ها تیوفتادم دلم می خواست کسی ندیده باشتم ولی با اون جیغی که شیما کشید همه فهمیدن تـــــــازه مهربون و دوستش هم اونجا وایساده بودند البته من با اعتماد به نفس کامل از جام بلند شدم و اصلا هم به دور و برم نگاه نکردم و دست شیما رو گرفتم و رفتیم یه خورده اون ور تر از دانشگاه ماتنوم رو تمیز کردیم چون حسابی خاکی شده بود .  

 

این ها چند تا مورد خاص بود که یادم مونده بود وگرنه بنده در زمینه سوتی دادن کلی پیشرفت کردم

 

پ.ن:ایا فردا دانشگاه ها هم تعطیل هستند ؟ بعید می دونم بچه ها بیان.

نظرات 16 + ارسال نظر
دوکبوتر چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 01:55 ب.ظ http://2-kabutar.blogfa.com

آخی ... خانوم آمریکایی .

فردا نری دانشگاه یه سوتی دیگه میشه . فکر کن قاصدم تنها سرکلاس نشسته :)

دوکبوتر چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 01:56 ب.ظ http://2-kabutar.blogfa.com

*قاصدک صحیح می باشد!

پ.ن :‌ما هم سوتی دادیم رفت !!!

قاصدک:
این روز ها همه سوتی می دهند. D-:

نارنجی! چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 02:38 ب.ظ

اره همه سوتی میدهند شما چطور؟!:((
من که میدونستم یه چیزایی!
ولی کلا این امریکایی را خوب اومده استاده:((

قاصدک:

اون که دری وری گفت D-:
خودش فارسی رو هم با لهجه حرف می زد

سولماز(جایی شبیه قلب من) چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 02:40 ب.ظ http://www.bahar1369.persianblog.ir

سلام،مبارکه!
آخ آخ،من مثل تو سوتی ندادم. اما پدرم دراومد کلاسها رو پیدا کنم.D:
من سه روز می رم،دوشنبه،سه شنبه،چهار شنبه. راستی کلاس هاتون کجا تشکیل میشه،همون ساختمون اصلیه تهران جنوب تو کریمخان؟!

قاصدک:
نه دانشگاه توی فلسطینه

پریسا چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 02:43 ب.ظ

هاهاهاهاها!
احسنت!!
اینهمه سوتی و خودت تکی یه نفری دادی؟!!(نیشخند)

قاصدک:
با افتخار باید بگم بله
البته همشو نگفتم ها
من متعلق به همه شما هستم D-:

نارنجی! چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 02:50 ب.ظ

من ۵ روز در هفته کلاس دارم!
بیشترشم تا عصر طول میکشه!
بیچاره شدم:))

چرا؟مگه ۱۶ تا بیشتر بر نداشتی؟

نگار چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 03:11 ب.ظ

منم اونروز از 2 تا پله لیز خوردم :دی
ولی نیفتادم !
آخه یه دختره عجله داشت بدجور بهم طعنه زد !
منم لیز خوردم ...
ولی خوشبختانه جز خودش کس دیگه ای اونجا نبود :دی

نگار چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 03:11 ب.ظ

ولی تا حالا پیش نیومده اشتباهی برم سر کلاسی ... :دی

نگار چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 03:13 ب.ظ

من ترم اول و دوم 5 روز تو هفته کلاس داشتم
این ترم 4 روز ...
آخه ما آزمایشگاه زیاد داریم ، واسه همین کلاس هامون زیاد میشه ...

مریم خانومی پنج‌شنبه 11 مهر 1387 ساعت 02:38 ق.ظ http://maryam-khanoomi.blogfa.com

من که 6 روز در هفته کلاس دارم !!!!! :)) هی هی روزگار !

این همه سوتی ؟ خودت تنهایی ؟ آفرین !
حالا خودم هنور نرفتم سر کلاس ببینم چقدر سوتی میدم :دی

مهرنوش پنج‌شنبه 11 مهر 1387 ساعت 03:56 ب.ظ http://tameshki.blogsky.com

وای

زبان ما اومد ... از اولش گیرش منو کناریم بودیم

کلی کر کر خنده بود به خدا !!

۲ روزه نشستم زبان ترجمه میکنم :ی

چی کار کنم ... حالا خوبه زبانم خوبه نسبتا ...

خیلی کلمه ها رو فراموش کردم وگرنه چی میشد ...



معنی هامو میخوام بفروشم به بچه ها ...



همشون خنگن :ی

سوتی نداشتیم ما :ی

مهرنوش جمعه 12 مهر 1387 ساعت 03:18 ب.ظ

چقدم که بدت میاد نه ؟؟؟؟؟؟


حال کردی عروسی و دعوا رو :ی

اره بابا ... درسه ی جوریه .. اگه نخونی کم میاری ... مال ما سر کلاس همش بحث ... باید حرف بزنیم ... وگرنه میگن لالی برو بیرون :ی

تازه یکی از استادا گفت برید تمرین کنید الکی حرف بزنید :ی

تو چی ؟ اینا سوتی بود ... کلاساتون چطوریه ؟ چارت واحدا رو دیدم ... همونجوریکه تو گفتی ... ترمی ... ! باحال بود ... اما درسای ما از اسمشون معلومه که سخته ... !




نیروانا جمعه 12 مهر 1387 ساعت 04:19 ب.ظ http://nirvanah.blogfa.com

خیلی خندیدم باحال بود. منم کلی سوتی دادم بابا همه ی ترم اولیا همینطوری هستن.

مهتاب شنبه 13 مهر 1387 ساعت 12:23 ق.ظ http://najvayehshabaneh.blogsky.com

مبارک باشه
اشکال نداره عزیز بزرگتر که بشی یادت می ره

ولی از اعتماد به نفستون خیلی خوشم اومد

انشاا...توی درس هاتون موفق باشین
شب خوش
خدانگهدار

سلام!...تو دیروز آپ نکرده بودی؟!!!!...خودم دیدم؟!!!!!:-??

فاطمه یکشنبه 14 مهر 1387 ساعت 11:58 ق.ظ http://manotoma.blogfa.com/

ای وای ندا جون
من چند بار دیروز امودم کامنت بزار نشد که نشد
آخ که وقتی نوشتی خوردی زمین هم دلم سوخت هم خندم گرفته بود
منم اونقدر از این سوتیها دادم که خدا میدونه
آدم باید بخوره زمین ا بزرگ بشه خانم دکتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد