کم کم باید از اینجا هم برم   

 

 

دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست

بگذار عشق مال کسانی باشد که 

سفاهت عاشق پیشگی دارند  

من و تو ...،شجاعت عاقل بودن داریم  

آنقدر که بدانیم ، 

وقتی که عشق از در می آید  

رنج است که با ان  

خروار خروار،بر سر،آوار می شود.  

 

 

 

پ.ن: احساس می کنم که به یه مدت دوری از دنیای وبلاگستان احتیاج دارم . 

گاهی شاد ، گاهی غمگین

کم کم همه چی داره به خودش رنگ بوی روزمرگی و عادی شدن می گیره  . 

دانشگاه ، کلاس ها ، درس ها ، هم کلاسی ها و حتی ترافیکی که هر روز درگیرشی . 

ولی همه چیز خیلی دوست داشتنی و دیگه اثری از اون حس های بد روزهای اول نیست .  

 

من دوباره مثل دوران دانش اموزیم شدم یه دانشجوی پر سر صدا و خودشیرین  

سرکلاس ریاضی : 

استاد من بیام تمرین ها رو حل کنم از اون ته کلاس میام پای تخته  

شیما و مونا و ساغر چپ چپ نگاه می کنن

سرکلاس روان شناسی: 

استاد:کی امروز اماده است برای کنفرانس  

من:استاد من اماده ام بیام ؟ 

نصفی از دوستان با لبخند و ژکوند و نصفی دیگه باز چپ چپ 

کلاس آمار: 

این تمرین رو حل کنین هرکی زود تر از همه بگه 1نمره به پایان ترمش اضافه می شه  

چند مین بعد  

من:استاد من در اوردم شد فلان عدد  

استاد: افرین ،تشریف بیارین پای تخته (در حالی که داره 1نمره رو توی دفترش می زاره) 

سر کلاس جامعه  

هرکی هر حرفی می زنه من در مقابلش یه نظر مثبت یا منفی دارم  

یاد حرف مریم می افتم که می گفت تو کلا ساز مخالفی  

 

همه چی خوبه همه چی از رد و بدل کردن کتاب و فیلم و نقدر بررسی همون کتاب ها فیلم ها تا بحث و حرف هایی که اخرش می رسه به بغض کردن قورباغه  

خند های توی اتوبوس ، چای خوردن توی اون لیوان ای استیل در دارمون  

واتر پمپ هایی که ساعتای اخر خالی میشه  

 اسانسوری که همکف و 4 وایمیسته (اسانسور 2 و 3 خراب شده درستش هم نمی کنن) 

 غذا های سلف ،ژتون گرفتن  

حتی خدافظی 

... 

 

فقط یه چیزی این وسط عذابم می ده  

و من سخت درگیر خودش کرده 

فکر و ذهنم مشغوله  

کاش فقط یک نفر درکم می کرد فقط یک نفر  

 

  

پ.ن:یک ساعت پیش رفتم تو سایت بانک ملت و دیدم اسممون برای حج عمره در امده  

حدود 20 نفر از فامیل با هم ثبت نام کردیم و سر گروهمون هم مامان خوش شانس من هسنتد  

خواهری که زنگ زد گفتم بهم مژده گونی بده .